زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با مادر
مثـل شـمع سحـری آب شدی از گریه از خودت بیخبری آب شدی از گریه بسترت خیس شد از اشک بیا گریه نکن نالهها از نفس انداخت تو را گریه نکن دل من از نفـس سوخـتهات آگـاه است مثل اینکه شب بیمادریم در راه است لحظهها سخت تر از سخت به تو میگذرند زخم ها گرچه که مخفی ست ولی جلوه گرند زهـرۀ خانۀ حـیدر چه شده خاموشی؟ ساکـتی مـادر من یا نکـند بی هـوشی؟ مـثـل تـنـهـایـی بـابـا چـقـدر تـنـهـایـی دور کن از سر خود فکر سفر تنهایی طرحی از قامت چون کوه تو باقی مانده سایهای از تن مجـروح تو باقـی مانده دور از چشم هراسان حسن گریه نکن این چنین نالۀ جانسوز نزن گریه نکن بعد از آن کوچه باریک بهم ریختهای از همان لحـظۀ تاریک بهم ریخـتهای |